برای من هم مثل دیگران، لحظاتی خوش زیادی وجود داشته. واقعا بوده. خیلی هم بوده. بازم احتمالا خواهد بود. اما فک کنم از یکشنبه که ی روز بسیار مهم در زندگیم بود و بعدش دوشنبه و سه شنبه مهمی که رقم زد. اثر بدی رو من گذاشته شده. من دیروز تصور روشنتری از برخی کارهایی که در یکسال گذشته کرده بودم بدست آوردم. اما این کشف حقیقتی تلختر و بدتر از زهرمار بود. خیلی تلخ بود. بدتر از همه اینه که من فک نمیکنم این تلخی تموم شه. بر اساس شواهد و دلایل عقلی دیگه هیچ وقت قرار نیست دوباره اتفاق بیفته. دیگه من همیشه یک زخم عمیقی دارم که اتفاقا هر روز و در هر روز چندین و چندبار به یادم خواهد اومد و کمی در درونم جولان میده. میگفت که از یجایی که فکرشم نمیتونی بکنی یدفعه میشه. اما برادر یواش یواش ناگهان ناگهان داره خیلی زود زود دیر میشه. شایدم شده! دیگه از این بعد هر بار که بخوام دوباره دست به انتخابی بزنم سه تا زخم بد سرجاش هست سه تا تجربه بد که هرکدومشون درس هایی داشتن. هر کدومش رنجای بیشتری اضافه کردن. خواهش میکنم از من نخواید که خوشحال باشم. خوشحال میکنم درموردش با من حرف نزنید. خواهش میکنم از من نخواید توضیح بدم.
میگفتش فارغ از هر مسئله ای این حس عجیب "دوست داشتن" خیلی زیبا و خوبه. من خیلییا رو از دوستانم خانوادم و برخی افراد دیگه که لازم بود در این دسته بندی برخی قرار بگیرند رو به همین خدا، به همین نفس، به همین لحظه سوگند میخورم که دوست دارم. اما یه نفرو چندسالیه دوست ندارم، میتونید حدس بزنید کی؟! یعنی این فرد کی میتونه باشه؟ به نظر شما گناهش چیه که دوستش ندارم. گناهش چیه که ازش دل آزرده شدم؟ آره ، به همین قدر مسخره از نگاه برخی، همین قدر جالب از نگاه برخی دیگه، همینقدر ناراحت کننده و مایوسانه از نگاه برخی دیگر وَ وَ وَ ، من "خودم" رو دوست ندارم، ما کلا باهم هستیم. ولی ما همیشه با خودمون داریم دعوا میکنیم. فقط به ی شرط میبخشمش که به نظر میرسه قراره محقق نشه :(
ناراحتی.
پ.ن: چرا و چرا باید تو این چند روز من رو فالو میکردی؟ قحط روز بود؟
پ.ن2: چه سوال مزخرفی.