buried screams

  • ۰
  • ۰
زندگی مردگی‌طور در حال پیش رفتن است. لحظات تلخ، نفس‌های در سینه حبس‌شده، حرف‌های ناگفته. با گشاده‌رویی و با ادب تمام احوال‌پرسی می‌کند. صحبت نمی‌کند مگر اینکه من صحبتی را در پیش بکشم که در آن صورت به صورت جدی نظرش را می‌گوید و از صحبت فرار نخواهد کرد. با هم که قدم می‌زدیم بسیار ناراحت شده بودم، انگار از حضور من معذب بود. اندوهی بر سینه‌ام نقش برجسته‌است. کسی رو دوست بداری و او از حضور تو معذب باشد، البته او هرگز هیچ سر کج‌رفتاری با من نداشته است گویی پس از آن صحبت‌ها دیگر در کنار دیگری چون من بودن برایش دشوار است، گویی او نیز سخن‌ها بسیار دارد. خیلی عجیب است هر چه در ذهن می‌آید بلافاصله با سوال از کجا میدانی روبرو می‌شود به طوری که حتما لازم شود گزاره‌ای در رد گزاره دیگر نوشته شود ولی پس از نوشتن نه آن است نه این. علیل از درک و فهم خود بودم و هستم.
  • ۹۷/۰۸/۲۹

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">