بالاخره دارد فرا میرسد. بالاخره آن روزی که باید گفته شود آنچه ماهها باید گفته میشد و در یک ارتباط دیالیکتی صحت بیان آن سنجیده میشد باید به زبان بیاید. میدانی نگرانم و مضطرب. نمیدانم قرار است پاسخش چه باشد. هرچه باشد اینبار اولین باری است که به صورت جدی آنچه تصور میشد قرار است گفته شود ولی هیچ وقت گفته نشد به زبان آید. من چطور میتوانم دربرابر این رویداد آرام باشم؟ چگونه میتوانم او را ببیینم و غرق در شخصیتش نشوم؟ اما حقیقت این است که ما باید انتخاب کنیم، نمیشود که او به زور قدم در این راه بگذارد، دل را به دریا بیندازد و شاید، احتمالا اولین بار پس از شنیدن این ناگفتهها از طرف چون منی، متعجب نشود؟! آن روز که خوب_شد آلبوم رو برایت هدیه فرستادم و چه بسی بسیار خوب_شد که آنطور پاسخ دادی و صبح وسط قصهی تردید من از در رسیدی و نور تعارف کردی را هرگز فراموش نخواهم کرد. اکنون نیز شبی طولانی برای من آغاز گردیدهاست که منتظر طلوع توست. ساعتها میگذرند و چه خیالها متصور میشوند و این زندهبودن در این تاریکی شب، تنها به امید آن لحظه ناب برافروختن آتش زندگی، به امیدی نور تو، پایان نمییابند.
نمیدانم چگونه قرار است آن روز، آن لحظه آفریدهشود، نمیدانم پس از گرهخوردن نگاهها به یکدیگر، حبسشدن نفسها چه خواهد شد! به راستی، نیکی، چه در ذهن تو گذشته است؟ آیا در اختلاف شب و روز، ذهنت با سوالی گره نخورده است؟ آیا تو نیز از نفسهای پر از تردید با خبری؟ قاصدک، گرد بال و پر او، خبری هست او را؟
هر لحظهای که تاریخ در حال متولد است، نشان خود را بر جان ما حک میکند، گویی ما هر لحظه از نو متولد میشویم. نشانی که قرار است اینبار بر وجودم حک گردد به درازای تاریخم عمیق است. قاصدک جانم، خوشخبر باشی.
باری اگر این انتظار تاریک شب، با امید نور تو همسفر شود، چه گوارا خواهد شد، چرا که همانطور که داستانها گفتهاند امید آن چیزک خوب است و هر چیزک خوبی جاودان است. اما آیا واقعا چنین است؟!
نمیدانم چگونه قرار است آن روز، آن لحظه آفریدهشود، نمیدانم پس از گرهخوردن نگاهها به یکدیگر، حبسشدن نفسها چه خواهد شد! به راستی، نیکی، چه در ذهن تو گذشته است؟ آیا در اختلاف شب و روز، ذهنت با سوالی گره نخورده است؟ آیا تو نیز از نفسهای پر از تردید با خبری؟ قاصدک، گرد بال و پر او، خبری هست او را؟
هر لحظهای که تاریخ در حال متولد است، نشان خود را بر جان ما حک میکند، گویی ما هر لحظه از نو متولد میشویم. نشانی که قرار است اینبار بر وجودم حک گردد به درازای تاریخم عمیق است. قاصدک جانم، خوشخبر باشی.
باری اگر این انتظار تاریک شب، با امید نور تو همسفر شود، چه گوارا خواهد شد، چرا که همانطور که داستانها گفتهاند امید آن چیزک خوب است و هر چیزک خوبی جاودان است. اما آیا واقعا چنین است؟!
- ۹۷/۰۷/۰۳